مطالب پیشنهادی از سراسر وب

» امروز

امروز پنجشنبه پیست مسابقات رالی- تهران  

ساعت 2.5  

سوم شخص:امروز مسابقات رالی کشور .دو نفر اصلی این مسابقات امید طبیبیان و نیکی  

عارفان .هر دو از شکست میترسند اما با وجود ترس باید ببرند.  

دوستان هر دو نفر برای تشویق اومدند اما این ها هم دل انها را گرم نمیکند.  

موقع رفتن میشود امید به طرف ماشین مشکی و سفیدش میرود و نیکی هم به طرف عشق قرمز  

رنگش و فرمان اغاز بازی با صدای سوت داور داده میشود.  

هر دو نهایت سعی خود را برای برنده شدن میکنند.گاز میدهند .گاهی امید از نیکی جلو میزند و

 گاهی نیکی از امید اما.......  

صدای سوت و جیغ تماشاچیان بلتد میشود و نشان از اتمام بازی را دارد!  

کدام برنده میشوند!؟!؟؟!  

*نیکی*

 

یه لحظه فقط صدای جیغ و داد تماشاچیان رو متوجه شدم.این یعنی....یعنی این که......خوب حتما  

من برنده شدم که جیغ و هورا میکنند؟؟اما...پس امید چی؟دو تا دستمو روی صورتم گذاشتم.خدایا

خودت رحم کن.من طاقت شسکت رو ندارم!!اگه خورد بشم،هیچوقت درست بشو نیستم.آروم باش


نیکی.خدا همیشه با تو!!! آروم از ماشین اومدم پایین.همین حرکت رو متقابلا امید هم
 

انجام داد.دو تایی متعجب و گنگ به هم نگاه میکردیم.و در یه لحظه هر دو تایی به سمت
 

داور چرخیدیم و مثل علامت سوال نگاش کردیم.خیلی خونسرد گفت:فیلم باید بازبینی
بشه!هیئت داوران تصمیم میگیرند.

 

یدفعه پاهام ضعف رفت و ولو شدم.وای خدا جونم!!ترانه و سوگند با جیغ زیر بغلم روگرفتند.

 

ترانه:نیکی جونم،فدای یه تار موت.چرا اینقدر حرص میخوری عزیز من؟؟

 

سوگند:عزیز من برنده ی این بازی تویی.پس الکی اعصاب خودت رو خورد نکن!!

 

اما من فقط سکوت کرده بودم.بعد از نیم ساعت داور به سمت من و امید اومد.دوتایی مشتاق و منتظر نگاش میکردیم.

 

داور:باید یه مسابقه ی دیگه برگزار بشه!!

 

من و امید مثل چی خالی شدیم.امید متعجب پرسید:آخه چرا؟؟

 

داور:به دلیل اینکه هر دو با هم از خط پایان گذشتید.

 

من و امید همزمان گفتیم:چییییییییییی؟؟؟؟

 

داور:مسابقه ی بعدی دو هفته ی دیگه همین ساعت و در همین روز برگزار میشه.

 

و زارت گذاشت و رفت.ناخن هامو توی گوشت دستم فرو میکردم و مدام حرص میخوردم.امید  

عصبی برگشت بهسمت من.منم با چشمای به خون نشسته نگاهش میکردم.

 

***

 

 امید:نمیتونستی دو ثانیه،فقط دو ثانیه دیر تر برسی؟؟؟

 

من:خودت چی؟؟اگه یه صدم ثانیه دیر میرسیدی اتفاقی پیش میومد؟

 

امید:تو یه...یه.....

 

من:یه چی؟؟

 عکس حیوانات

امید:یه موجود غیر قابل تحملی!!

 
دانلود آهنگ


من:درست مثل تو.صورتشو چرخوند و گفت:زالزالک!!بیشعور به من میگه زالزالک!عصبی برگشتم به سمتش و گفتم:نردبون.

 

امید:ه ه ه خو اگه به قدم حسودی میکنی،چرا میگی نردبون،چرا نمیگی قد بلند؟

 

من:آخی.الهی.صبح ها که نون و نردبون میخوری هیچ،تازه به جای شکر،خودشیفتگی میریزی  

تو چایت و میلمیکنی!!بعد به سمتش رفتم.البته بهتره بگم رفتم تو حلقش و در حالی که مشکوک به

چشماش نگاه میکردم گفتم:تب که نداری!!زبونت رو بیار بیرون ببینم حالت واقعا خوبه

یا نه؟؟؟اول یکم با تعجب اما بعد با عصبانیت گفت:ببین زالزالک،من وقت کافی ندارم

که برات جوک تعریف کنم.مگر نه حتما واست تعریف میکردم.الان باید یه کاری کنیم!!من

اینقدر تمرین نکردم که دو هفته ی دیگه بیام مسابقه بدم و کاپ پیستون ببرم!!این 9


نفری رو که امروز باهاشون مسابقه دادم هم میتونستم مثل سال های پیش مثل آب خوردن
 

شکست بدم.تنها تفاوت امسال با سال های دیگه تو بودی !میفهی تو!فقط به خاطر یه دختر


لجباز سرتق نفهم بیشعور دارم اینقدر وقتم رو تلف میکنم!!

 

من:ببین کیکی برنجی،منم میتونستم مثل هر سال بین ده تا دختر دیگه مسابقه بدم و مثل همیشه  

کاپپیستون رو از آن خودم کنم،نه این که بیام بین یه مشت پسر خر گاگول نفهم الاغ(یه

پوزخند اعصاب خورد کن زدم)دختر باز مسابقه بدم.بعد اون موقعه از شانس من بدبخت،یا

تقدیر یا سرنوشت یا نمیدونم هر چیزی که میگی؛با توی لعنتی که الان روبرومی،تویشاسگول،مسابقه بدم!اونم سر کاپ پیستون!!

 

امید عصبی روشو کرد سمت دیگه و گفت:اصلا بیخیال.بحث کردن با تو هیچ فایده ای نداره!بزار الان با آرش حرف بزن.آرش؟؟

 

دوتایی به سمت آرش و ترانه،که مدت ها پشت سر ما نشسته بودند و سکوت کرده بودند؛نگاه کردیم.

 

امید متعجب پرسید:آرش؟؟

 

منم با همون لحن گفتم:ترانه؟؟

 

ترانه و آرش فارغ از بحث و دعوای بین من و امید نشسته بودن و اختلات عاشقونه  

میکردند.ترانه سرشوانداخته بود پایین و آرش هم با خنده در حالی که به چشمای ترانه خیره شدهبود،میخندید و حرف میزد.

 

امید کلافه و با صدای بلند گفت:آرششش؟؟؟

 

آرش مثل برق گرفته ها سر جاش میخ شد و کنجکاو گفت:بله؟؟چی شده؟؟نتیجه نداد؟!

 

امید:اصلا اون موقع تا حالا حواست به من و زالزالک بود؟؟و با دست به من اشاره کرد.

 

من:ترانه پاشو بریم!حرف زدن با این هیچ نتیجه ای نداره!

 

آرش:بابا ول کنید تو رو خدا!دو هفته دیگه میاید یه مسابقه ی دیگه میدید و یکیتون بالاخره برنده میشه دیگه!!الان من گشنمه.بیاید بریم یه رستوران خوب.

 

امید:آرش تو،توی این وضعیت به فکر شکمتی؟؟

 

آرش:خو امید داداش،از صبح تا حال ور دل تو بودم.اینم یه چیز میخواد دیگه!!و با دست به شکمش اشاره کرد.

 

ترانه:بفرمایید آقا آرش،این یه لقمه کتلته!خودم درست کردم!!

 

من:وا!ترانه مگه اون رو برای من درست نکرده بودی؟؟

 

ترانه:نیکی جان الان آقا آرش واجب تر از شماست.و یه چشمک زد.ای خاک تو سر شوهر ذلیلت کنن!!اه!چندشش!!


فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب


  دستگاه آب قلیایی دکتر مومنی   |   ساخت وبلاگ   |   روانشناس ایرانی در لندن  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! مشاهده